سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش، گنج بزرگی است که فنا نمی پذیرد . [امام علی علیه السلام]
دیده و دل
دل نوشته
  • نویسنده : بهار:: 87/6/20:: 1:45 صبح
  • کودک کم توان من !

    این بار تصمیم گرفتم از دلم بنویسم.....

    نمی دونم تا حالا با بچه های کم توان ذهنی رو به رو شدید یا نه ! توی کوچه و خیا بون، اتو بوس و یا حتی توی محله خودتون ، با اونها بر خورد داشتید یا نه ؟! نمی دو نم توی برخورد اولتون با اونها چه حسی داشتید! ترحم ؟ توجه ؟و یا ....

    اما من وقتی برای اولین بار از سمیرا خواستم تا برای کمک به یکی از واحد های دانشگاهیم، آدمکی رو رسم کنه ، هیچ وقت فکر نمی کردم در آینده اونقدر به این بچه ها علاقمند و نزدیک بشم ، که حالا هستم.! (سمیرادختر بچه 11 ساله سند رم داونی  بود که من 3 ترم دانشگاه رو با نقا شی ها و دیکته ها و ریا ضی های اون پا س کردم.) درست 3 سال بعد در مرکز آموزش و توانبخشی کودکان کم توان ذهنی مشغول به کار شدم و تا الان هم سعادت بودن در کنار اونها رو داشته ام. توی این 8 – 7 سال با تیپ های مختلفی از کم توانان ذهنی کار کردم. بچه های cp(فلج مغزی)،اوتیسم ، بیش فعال ، میکرو سفال و...ولی بیشتر از همه اونها بچه های داون من رو به خودشون وابسته کردن !

    وقتی به چشم های قشنگ محمد علی نگاه می کنم ، انگار معصومیت همه فرشته های خدا رو در اونها می بینم. وقتی دست های کوچیک علیرضا رو توی دستم می گیرم انگار که دست یکی از بهترین و عزیزترین بنده های خدا توی دستمه. (که حتما" همینطوره) ، وقتی لبهای همیشه خندون شایسته رو مقا بل خودم می بینم انگار که با لبخند زیبای اوهمه دنیا رو مال خودم می دونم . وقتی با هدیه ، مکعب ها کنار هم میگذاریم ، وقتی دست های میترا رو به دستم می گیرم و با هم برای ورود به کلاس در می زنیم ، یا وقتی امیر علی کف دستش رو، رو به روی صورتش می گیره تا من کف دستم رو به دستش بزنم و به این صورت به هم سلام بدیم ، فقط خدا می دونه که چه حس قشنگی توی همه این لحظه ها نهفته ! و من درست مثل وقتی که دختر خودم رو در کنارم دارم ،از بودن در کنار اونها هم لذت می برم. و حالا اضافه کنید به این لحظه های زیبا ، وقتی رو که می بینید حالا دیگه اونها می تونن یک قدم بزرگ بر دارن به سمت آینده و وارد مدرسه بشن.

    حالا دیگه بچه های من وارد مدرسه شدن.......

    هر چند ممکنه تا یکی دو سال دیگه اونها حتی چهره من رو به خاطر نیا رن، ولی من همیشه ی همیشه ، گره های بزرگی رو که با دستای کوچیک اونها از زندگیم باز شده به یاد خواهم داشت و از خدا می خوام که سعا دت حضور در کنار اونها رو هیچ وقت از من دریغ نکنه و دعای خیر  مادراشون رو همیشه همراهم کنه که سخت به اون محتاجم.

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 91050
    بازدید امروز : 4
    بازدید دیروز : 16
    ............. بایگانی.............
    خیر مقدم
    کتاب یا اینترنت ...

    ........... درباره خودم ..........
    دیده و دل
    بهار
    بار الها ،به دیدگانم آموختم که هر چیز ارزش دیدن ندارد و با دل نجوا کردم که هر چه دیده شد لایق دل بستن نیست.پس یاری ام کن تا فقط انوار الهی ات را نظارگر باشم و بر آنچه تو می پسندی دل بندم. (ببینید و دل مبندید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت)

    .......... لوگوی خودم ........
    دیده و دل
    .......لوگوی دوستان ........






















    ....... لینک دوستان .......
    بتلیجه
    پارسی گو
    دوزخیان زمین
    سری تو سرا
    پوست کلف
    تا ریشه هست، جوانه باید زد...
    دو نیمه سیب
    ناصر اعتصامی
    MAKHo0oF gr0ups
    السلطان علی بن موسی الرضا
    کامیارحسینی
    سام دلیری
    گل نیلوفر
    ام المومنین

    سادات علوی
    منصور
    قافله شهدا

    ............آوای آشنا............

    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........